هر فردی می تواند عقیدۀ شخصی خود را در مورد کشتاری که دولت اسرائیل در غزه به راه انداخت مطرح کند. در حالی که طی سال های 70 و 80، تجلیات امپریالیسم آنگلوساکسون را در آن می دیدیم، امروز بسیاری همین موضوع را به عنوان جنگ بین یهودیان و اعراب تلقی می کنند. در اینجا تی یری میسان به عنوان مشاور نزدیک چندین دولت، با بازگشت به دورانی طولانی — چهار قرن تاریخ — منشأ صهیونیسم، و تمایلات واقعی آن را مورد بررسی قرار داده و نشان می دهد که دشمن واقعی کیست.
جنگی که بی وقفه از 66 سال پیش تا کنون در فلسطین جریان دارد با عملیات ارتش اسرائیل با نام « پاسداران برداران ما » و سپس در ادامۀ آن، عملیات « صخرۀ سخت » —« Roc inébranlable »— (که در رسانه های غربی به شکل شگفت آوری « حاشیۀ محافظ » —« Bordure protectrice »— ترجمه کردند) جهش تازه ای را به خود دید.
روشن است که تل آویو با تبدیل ماجرای ناپدید شدن سه نوجوان اسرائیلی به ابزار و بهانه برای راه اندازی عملیات نظامی به نیّت « ریشه کن ساختن حماس »، و به هدف بهره برداری از گاز غزه، مبنی بر طرحی که وزیر دفاع سال 2007 اعلام کرده بود [1]
به دلیل واکنش [مقاومت] خود را فراسوی نقشه ای یافت که طرح ریزی کرده بود. جهاد اسلامی با پرتاب راکت های میان برد که ره گیری آن توسط پدافند ضد موشکی ارتش اسرائیل به سختی امکان پذیر است، پرتاب موشک های حماس را تقویت کرد.
خشونت رویدادها که تا کنون به بهای جان بیش از 1500 فلسطینی و 62 اسرائیلی انجامیده (البته ارقام مرتبط به قربانیان اسرائیلی احتمالاً کمتر از رقم حقیقی اعلام شده است) و به موجی از اعتراضات در سراسر جهان دامن زد. شورای امنیت روز 22 ژوئیه گردهمآئی تشکیل داد و علاوه بر 15 عضو خود به 40 دولت دیگر اجازۀ سخنرانی داد تا واکنش خود را در رابطه با رفتار تل آویو و « مجازات ناپذیری » این کشور ابراز دارند. گردهمآئی بجای دو ساعتی که معمولاً رایج است، 9 ساعت به طول انجامید [2].
به شکل نمادینه، بولیوی اسرائیل را « دولت تروریست » نامید و توافقات مرتبط به مراودات آزاد را با این کشور لغو کرد. ولی به یک عبارت کلّی، بیانیه های اعتراضی با کمک های نظامی همراه نشد، البته به استثناء ایران و از دیدگاه نمادینه سوریه. هر دو کشور با میانجیگری جهاد اسلامی، شاخۀ نظامی حماس (ولی نه شاخۀ سیاسی، عضو اخوان المسلمین) و ستاد فرماندهی جبهۀ آزادیبخش خلق فلسطین (FPLP-CG) از مردم فلسطین پشتیبانی کردند.
خلاف موارد گذشته (عملیات « سرب سخت » در سال 2008 و « ستون ابر » در سال 2012، هر دو دولتی که در شورای امنیت از اسرائیل حفاظت می کنند (ایالات متحده و انگلستان) مشوق نگارش بیانیۀ ریاست شورای امنیت بودند تا در مورد وظایف بشر دوستانۀ اسرائیل تأکید شود [3]. در نتیجه، فراسوی مسئلۀ بنیادی در این منازعه که از سال 1948 تا کنون تداوم یافته، می بینیم که تبانی آشکاری وجود دارد تا اسرائیل در کاربرد فوق العادۀ نیرو به حداقل محکوم شود.
با این وجود، این توافق آشکار می تواند تحلیل های خیلی متفاوتی داشته باشد : برخی از منتقدان این جنگ را به مثابه جنگ بین قوم یهود و مسلمان تعبیر می کنند، برخی دیگر کاملاً بر عکس، این جنگ را به مثابه جنگی سیاسی از نوع استعمار کلاسیک می دانند. پس موضوع چیست و در این مورد چه باید بیاندیشیم ؟
صهیونیسم چیست ؟
در اواسط قرن هفدهم، کلوینیست های بریتانیائی پیرامون اولیور کرامول Oliver Cromwell جمع شدند و ایمان و اعتقادات و سلسه مراتب رژیم را زیر علامت سؤال بردند. پس از سرنگون سازی رژیم سلطنتی آنگلیکان، « لرد بزرگوار » مدعی شد که می خواهد برای ملت انگلیس تحقق اخلاق ناب ضروری برای عبور از 7 سال مشقت بار را فراهم سازد و بر این اساس است که به استقبال بازگشت مسیح خواهند رفت و طی 1000 سال («هزاره») در سعادت و خوشبختی به سر خواهند برد. برای تحقق چنین امری، بر اساس تعبیر او از انجیل، یهودیان باید در اطراف و اکناف کرۀ زمین پراکنده شوند، و سپس در فلسطین گرد هم آمده و معبد سلیمان را بر پا کنند. بر این اساس، رژیم پیوریتن (به دینی یا پروتستانتیسم انگلیسی) را بنیانگذاری نمود، و سال 1656 ممنوعیت اقامت یهودیان در انگلستان را نیز لغو کرد و اعلام داشت که کشورش متعهد می شود تا در فلسطین به ایجاد دولت اسرائیل جامۀ عمل بپوشاند. [4]
فرقۀ کرامول Cromwell نیز به نوبت خود، در پایان « نخستین جنگ داخلی انگلستان » فروپاشید، و طرفداران آن نیز یا کشته شدند و یا راه تبعید را در پیش گرفتند، و در باز گشت سلطنت آنگلیکان، صهیونیسم نیز بفراموشی سپرده شد (یعنی پروندۀ طرح ایجاد دولت یهودی بسته شد). در کوران قرن هجدهم و با « دومین جنگ داخلی انگلستان » (بر اساس نامگذاری کتاب های درسی دبیرستان در انگلستان) که بقیۀ جهان آن را به عنوان « جنگ استقلال ایالات متحده » (83-1775) می شناسند، این فرقه دوباره به میدان آمد. خلاف نظریات رایج، دومین جنگ داخلی انگلستان یا جنگ استقلال ایالات متحده با آرمان عصر روشنگری ارتباطی نداشت، بلکه با پشتیبانی مالی شاه فرانسه به انگیزه های مذهبی آغشته بود و با شعار « پادشاه ما، مسیح است ! » به جریان افتاد (البته چند سال بعد، انقلاب فرانسه متأثر از متفکران عصر روشنائی بود).
جرج واشینگتن، توماس جفرسون و بنیامین فرانکلین، اگر به همین افراد خودمان محدود کنیم، جملگی خودشان را به عنوان جانشینان تبعیدیان اولیور کرامول معرفی می کردند. در نتیجه، ایالات متحده طبیعتاً پروندۀ طرح صهیونیسم را دوباره باز کرد.
سال 1868 در انگلستان، ملکه ویکتوریا، بنیامین دیزرائلی Benjamin Disraéli یهودی تبار را به عنوان نخست وزیر برگزید. دیزرائیلی پیشنهاد کرد که بخشی از دموکراسی به بازماندگان طرفداران کرامول واگذار شود، به شکلی که بتوانند با تکیه به تمام مردم قدرت تاج و تخت را به سراسر جهان گسترش دهند. او به ویژه پیشنهاد کرد که برای گسترش سیاست امپریالیستی یعنی زمینه ای که در آن پیشگام هستند، با یهودیان پراکنده در تمام جهان متحد شوند. یه سال 1878، « ایجاد اسرائیل » در دستور روز گردهمآئی برلن که پیرامون تقسیم نوین جهان صورت گرفت، به ثبت رسید. بر اساس این بنیاد صهیونیستی بریتانیا مناسبات خوبی با سرزمین استعماری قدیمی که از این پس به ایالات متحده ارتقاء یافته بود، برقرار کرد — بطور مشخص یعنی پس از « سومین جنگ داخلی انگلستان » — که در ایالات متحده به عنوان « جنگ داخلی آمریکا» « guerre civile américaine » معرفی می شود و در قارۀ اروپا به عنوان « جنگ داخلی آمریکا »« guerre de Sécession » (65-1861) نامیده شده — و طرفداران کرامول، آنگلوساکسون های پیوریتن سفید ( مترجم : یا پروتستان ) (White Anglo-Saxon Puritans) به پیروزی رسیدند [5]. در این جا نیز به اشتباه این جنگ را به عنوان مبارزه علیه برده داری بازشناسی کرده اند، زیرا در آن روزگاران هنوز 5 ایالت شمالی به برده داری ادامه می دادند.
تقریباً تا اواخر قرن نوزدهم، صهیونیسم کاملاً یک طرح آنگلوساکسون پیوریتن است که تنها گروهی از نخبگان یهودی در آن شرکت دارند. خاخام ها قویاً این طرح را محکوم دانسته و تورات را تنها به عنوان نماد تعبیر می کردند و نه طرح سیاسی.
بین نتایج کنونی این رویدادهای تاریخی، باید بپذیریم که اگر هدف صهیونیسم تشکل دولت برای یهودیان است، در عین حال جزء جدائی ناپذیر بنیاد های ایالات متحده نیز هست. در این صورت، تصمیم های سیاسی که در واشینگتن یا در تل آویو اتخاذ می گردد تنها به منافع نسبی مرتبط می باشد، زیرا در واقع ایدئولوژی یگانه ای در هر دو کشور قدرت را قبضه کرده است. از سوی دیگر، صهیونیسم موجب آشتی لندن و واشینگتن شد، و زیر علامت سؤال بردن چنین امری، حمله به چنین اتحادیه ای خواهد بود، یعنی حمله به قدرتمندترین اتحادیه در جهان.
پیوستن قوم یهود به صهیونیسم آنگلوساکسون
در تاریخ رسمی کنونی، بر حسب رایج دوران قرن هفدهم-نوزدهم را ندیده گرفته و تئودور هرتسل Theodor Herzl را به عنوان بنیانگذار صهیونیسم معرفی می کنند. بنابر این، مبنی بر نشریات درونی سازمان صهیونیسم بین المللی نیز، به این موضوع به عنوان اشتباه تاریخی پرداخته شده است.
بنیانگذار واقعی صهیونیسم معاصر یهودی نبوده، بلکه یک مسیحی آخر زمانی بوده است. پدر مقدس کلیسائی ویلیام بلاکستون William E. Blackstone (6 اکتبر 1841-7 نوامبر 1935) مبلغ آمریکائی که از دیدگاه او مسیحیان واقعی نیازی به شرکت در آزمون های آخر زمان ندارند. او بر این باور بود که طی جنگ نهائی مسیحیان به آسمان برده خواهندشد (ربودن کلیسا» به زبان انگلیسی « the rapture »). از دیدگاه او، یهودیان در جنگ شرکت خواهند کرد و سرانجام به مسیحیت گرویده و پیروز خواهند شد.
این خداشناسی پدر مقدس بلاکستون را باید به عنوان پایه و اساس پشتیبانی خدشه ناپذیر واشینگتن برای ایجاد دولت اسرائیل تلقی کنیم. و قدمت این موضوع خیلی بیشتر از سابقۀ تاریخی کنترل کنگره توسط کمیتۀ روابط عمومی آمریکا و اسرائیل (لابی طرفدار اسرائیل) است. در واقع، قدرت لابی چندان به دلیل پول و قدرت مالی برای اردوهای انتخاباتی نیست، بلکه به همین ایدئولوژی باز می گردد که پیوسته در ایالات متحده حضور داشته است [6].
خدا شناسی بر اساس اعتقاد به داستان ربودن کلیسا و به آسمان رفتن مسیحیان... هر چند غیر عقلی بنظر رسد ولی همین نظریه امروز به شکل قدرتمدارانه ای در ایالات متحده خیلی رواج دارد. این خدا شناسی حتی بازنمائی هائی در جهان ادبیات و سینما داشته است (فلیم Left Behind با شرکت نیکلا کیج Nicolas Cage، ماه اکتبر پخش خواهد شد).
تئودور هرتسل یکی از ستایشگران الماس فروش بریتانیائی سسیل رودز Cecil Rhodes بود، نظریه پرداز امپریالیسم بریتانیا و بنیانگذار آفریقای جنوبی، رودزیا ( کشوری که نام خود را بر آن نهاد) و زامبی (رودزیای شمالی سابق). تئودور هرتسل یهودی مذهب نبود (از تبار و فرهنگ یهودی ولی اسرائیلی به مفهوم مذهبی نیست) و پسرش را ختنه نکرده بود، او مثل بسیاری از بورژواهای دوران خود خداناباور بود، و ابتدا توصیه می کرد که یهودیان به مسیحیت بگروند. با این وجود، با نظریۀ بنیامین دیزرائیلی، به این نتیجه رسید که بهترین راه حل برای شرکت دادن آنها در استعمار بریتانیائی، ایجاد دولت یهودی در اوگاندای فعلی یا در آرژانتین است. او الگوی سسیل رودز را در پیش گرفت، یعنی خرید زمین و ایجاد آژانس یهودی.
بلاکستون موفق شد هرتسل را متقاعد سازد که مسائل آخر زمانی را به استعمار پیوند بزند. برای تحقق جنین امری تنها کافی بود که تشکل اسرائیل را در فلسطین متصور شوند و مراجع متعدد کتاب مقدس را به آن ضمیمه کنند. به مدد همین نظریۀ ساده، موفق شدند اکثر یهودیان اروپائی را به این طرح جلب کنند. امروز هرتسل وارد اسرائیل شده است ( روی تپۀ هرتسل) و دولت کتاب مقدسی را که با یادداشتهایش بلاکسون به او هدیه داده بود در تابوت او بخاک سپرد.
نتیجه ای که می توانیم از این رویدادهای تاریخی بگیریم، این است که هدف صهیونیسم هرگز « با ایجاد کشور برای یهودیان، نجات قوم یهود» نبوده، بلکه هدف از شرکت دادن آنها به پیروزی رساندن طرح های امپریالیسم آنگلوساکسون بوده است. علاوه بر این، نه تنها صهیونیسم محصول فرهنگ یهودی نیست، بلکه اکثر صهیونیست ها هرگز یهودی نبوده اند، در حالی که اکثر یهودی های صهیونیست اسرائیلی (به مفهوم مذهبی) نیستند. مراجعه به کتاب مقدس، که دائما و همه جا در گفتمان رسمی اسرائیل حضور دارد، در واقع افکار بخش با ایمان کشور را منعکس نمی سازد، بلکه به هدف متقاعد کردن مردم ایالات متحده مطرح می شود.
منشور آنگلوساکسون برای ایجاد اسرائیل در فلسطین
ایجاد دولت یهودی در فلسطین، تصمیمی بود که به شکل مشترک توسط دولت بریتانیا و ایالات متحده گرفته شد. این طرح با توافق نخستین قاضی یهودی دیوان عالی ایالات متحده، لوئی براندیس Louis Brandeis، به هدایت پدر مقدس بلاکستون آغاز شد و به تصویب رئیس جمهور وودرو ویلسون Woodrow Wilson و نخست وزیر دیوید لیود جرج David Llyod George رسید. این طرح در ادامۀ توافقات فرانسه و بریتانیا تحت عنوان سایکس پیکو Sykes-Picot برای تقسیم خاورمیانه بود. این توافقنامه به تدریج به اطلاع عمومی رسید و رسمیت پیدا کرد.
وزیر امور خارجۀ آینده برای سرزمین های استعماری، لئو آمری Leo Amery مأمور شد تا با فراخواندن افراد قدیمی دو گردان یهودی، و با همکاری دو مأمور بریتانیائی زیئو جابوتینسکی Ze’ev Jabotinsky و شیم ویزمن Chaim Weizmann، «لژیون یهودی » را در بطن ارتش بریتانیا متشکل سازد.
وزیر امور خارجه لرد بلفورLord Balfour نامه ای سرگشاده برای لرد والتر روتچیلد Lord Walter Rotschild نوشت تا او برای ایجاد « یک محفل ملی یهودی » در فلسطین اقدام کند (2 نوامبر 1917). رئیس جمهور ویلسون ایجاد اسرائیل را بین اهداف جنگ های رسمی اش (شمارۀ 2 از 14 نکته ای که در 8 ژانویه 1918 به کنگره معرفی کرد) اعلام کرده بود. [7]
در نتیجه، اتخاذ تصمیم برای ایجاد اسرائیل هیچ ارتباطی با نابودی یهودی های اروپا ندارد که دو دهه بعد، یعنی طی جنگ جهانی دوّم به وقوع پیوست.
طی گردهمآئی صلح در پاریس، امیر فیصل (پسر حاکم مکه و پادشاه بریتانیائی آیندۀ عراق) روز 3 ژانویه 1919 توافقنامه ای را با سازمان صهیونیستی امضا کرد و متعهد شد که از تصمیم آنگلوساکسون ها پشتیبانی کند.
نتیجه می گیریم که تشکل دولت اسرائیل که علیه مردم فلسطین صورت پذیرفت، در عین حال همراه بود با توافق رژیم های سلطنتی عرب. علاوه بر این، اشراف زادۀ مکه، حسین بن علی به شیوۀ حماس قرآن را تعبیر نمی کرد. او فکر نمی کرد که « سرزمینی که به مسلمانان تعلق دارد » نمی تواند توسط یک غیر مسلمان اداره شود.
ایجاد قانونی دولت اسرائیل
در ماه مه 1942، سازمان های صهیونیستی در هتل بیلتمور در نیویورک گردهمآئی تشکیل دادند. شرکت کنندگان تصمیم گرفتند که « محفل ملی یهودی » در فلسطین را به شکل «اتحادیه مشترک المنافع یهودی» (« Commonwealth juif » ) تبدیل کنند (با مراجعه به کشورهای مشترک المنافع Commonwealth که کرامول به شکل کوتاه مدت آن را جایگزین رژیم سلطنتی بریتانیا کرده بود) تا مهاجرت توده ای یهودیان را به فلسطین ممکن سازند. در یک پروندۀ سرّی، سه هدف مشخص شده بود : « (1) دولت یهودی تمام فلسطین و احتمالاً فرا اردن ( Transjordanie : واقع در شرق درۀ اردن، ساحل دریای مرده، وادی عرب) را اشغال خواهد کرد. (2) جابجائی جمعیت به سوی عراق و (3) به دست گرفتن بخش های توسعه و کنترل اقتصاد در تمام خاورمیانه ».
تقریبا هیچ یک از شرکت کنندگان نمی دانستند که « راه حل نهائی در مورد مسئلۀ یهود » مخفیانه در اروپا مشخصاً همین حالا صادر شده است.
بطور مشخص، در حالی که بریتانیائی ها نمی دانستند چگونه رضایت یهودیان و عرب ها تأمین کنند، سازمان ملل متحد (که در آن دوران تنها به جمع 46 کشور محدود بود) پیشنهاد کرد که بر اساس نشانه گذاری های بریتانیا فلسطین می تواند تقسیم شود. دولتی دو ملیتی می بایستی تشکیل شود که شامل دولت یهود و دولت عرب خواهد بود، به انضمام یک منطقۀ « تحت نظارت رژیم بین المللی ویژه » برای ادارۀ اماکن مذهبی ( اورشلیم و بیت لحم). این طرح با قطعنامۀ 181 مجمع عمومی به تصویب رسید [8].
بی هیچ درنگی پس از گفتگوها، کار فرمای آژانس یهودی، دیوید بن گوریون David Ben Gourion به شکل یک جانبه برای دولت اسرائیل اعلام موجودیت کرد، که فوراً توسط سازمان ملل متحد به رسمیت شناخته شد. عرب هائی که در منطقۀ اسرائیلی به سر می بردند مشمول قانون حکومت نظامی شدند، جابجائی هاشان محدود شد و پاسپورتهایشان را نیز توقیف کردند. کشورهای عربی که اخیرا به استقلال دست یافته بودند مداخله کردند، ولی از آنجائی که ارتش متشکلی نداشتند به سرعت سرکوب شدند. طی این جنگ اسرائیل دست به پاکسازی قومی زد و 700000 عرب را مجبور به فرار کرد.
سازمان ملل متحد کنت فولک برنادوت comte Folke Bernadotte دیپلمات سوئدی را به عنوان میانجیگر فرستاد که او هزاران یهودی را طی جنگ نجات داد. او دریافت که داده های مرتبط به جمعیت که توسط مقامات بریتانیائی منتشر شده، اشتباه است و درخواست کرد که طرح تقسیم فلسطین به اجرا گذاشته شود. بر این اساس، قطعنامۀ 181 بازگشت 700000 فلسطینی رانده شده را مطالبه کرد، به انضمام تشکیل دولت عرب و منطقۀ بین المللی اورشلیم.
فرستادۀ ویژۀ سازمان ملل متحد در 17 سپتامبر 1948 به دستور نخست وزیر آینده ایتزاک شمیر Yitzhak Shamir به قتل رسید.
خشم آگین، مجمع عمومی سازمان ملل متحد قطعنامۀ 194 را به تصویب رساند که همان اصول قطعنامۀ 181 را دوباره مطرح می کرد، و علاوه بر این روی موضوع حق بازگشت خدشه ناپذیر فلسطینی ها به خانه هایشان تأکید داشت و حتی برای آنها درخواست جبران خسارت کرد [9].
با این وجود، اسرائیل اعلام کرد که قاتلان برنادوت را دستگیر و محاکمه کرده است، و در سازمان ملل متحد متعهد شد که به قطعنامه ها احترام بگذارد. ولی تمام این نمایش ها دروغ بود. بی درنگ قاتلان بخشیده شدند و فردی که تیراندازی کرده بود، تبدیل شد به محافظ نزدیک نخست وزیر داوید بن گوریون.
از تاریخ پذیرش عضویت در سازمان ملل متحد، اسرائیل بی وقفه قطعنامه ها را نقض کرده و تعداد آنها در مجمع عمومی و در شورای امنیت روی هم انباشت شده است. مناسبات فعال با دو عضو شورا که دارای حق وتو هستند، اسرائیل را در خارج از حقوق بین الملل قرار داده است. اسرائیل عملا به دولتی فراساحلی تبدیل شده که به ایالات متحده و بریتانیا اجازه می دهد که ظاهرا به حقوق بین الملل احترام بگذارند در حالی که از طریق همین دولت جعلی دائما قوانین بین المللی را نقض می کنند.
اشتباه بزرگی خواهد بود اگر تصور کنیم که مسئلۀ اسرائیل تنها مرتبط به خاورنزدیک است. امروز حرکات نظامی اسرائیل در سراسر جهان ، پوششی است برای امپریالیسم آنگلوساکسون. در آمریکای لاتین، مأموران اسرائیلی بودند که اختناق را طی کودتا علیه هوگو چاوز (2002) سازماندهی کردند یا سرنگونی مانول زلایا (2009). در آفریقا، اسرائیلی ها طی جنگ دریاچه های بزرگ همه جا حضور داشتند و دستگیری معمر قذافی را نیز انها سازماندهی کردند. در آسیا، آنها حمله و کشتار سازمان ببرهای تامیل (2009) را هدایت کردند، و غیره. و هر بار لندن و واشینگتن قسم می خورند که در این مورد دخالتی نداشته اند. علاوه بر این، اسرائیل بسیاری از نهادهای رسانه ای و مالی را کنترل می کند ( مانند بانک مرکزی ایالات متحده یا رزرو فدرال ایالات متحده).
مبارزه علیه امپریالیسم
تا فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، برای همه روشن بود که مسئلۀ اسرائیل به زمینۀ مبارزات ضد امپریالیستی مرتبط می باشد. فلسطینی ها از سوی تمام ضد امپریالیست ها مورد پشتیبانی قرار می گرفت — حتی ارتش سرخ ژاپن — که آمده بود و در کنار آنها می جنگید.
امروز جهانی سازی جامعۀ مصرفی و از بین رفتن ارزش ها موجب از دست دادن آگاهی نسبت به خصوصیت استعماری دولت عبری شده است. تنها عرب ها و مسلمانان هستند که در رابطه با سرنوشت فلسطینیان احساس مسئولیت و هم دردی می کنند، ولی از جنایات اسرائیل در دیگر نقاط جهان بی اطلاع هستند و در مقابل دیگر جنایات امپریالیست ها واکنشی نشان نمی دهند.
با این وجود، سال 1979، آیت الله روح الله خمینی به طرفداران ایرانی اش می گفت که اسرائیل در دستان امپریالیست ها عروسکی بیش نیست و دشمن واقعی اتحادیۀ ایالات متحده و انگلستان است. به خاطر افشای این حقیقت ساده بود که در غرب خمینی را به شکل کاریکاتور نشان می دادند و در شرق نیز او را خارج از دین تلقی می کردند.
امروز در جهان، ایران تنها کشوری است که به شکل گسترده اسلحه و مستشار نظامی برای کمک به فلسطینی ها ارسال می کند، در حالی که رژیم های صهیونیستی عرب طی گردهمآئی شورای امنیت خلیج (مترجم : خلیج فارس) از طریق ویدئو با رئیس جمهور اسرائیل به گرمی گفتگو می کنند [10]).
[1] “گسترش جنگ گاز در شام”, بوسيله ىتی یری میسان, ترجمه حمید محوی, Al-Watan (Syrie), شبکه ولتر, 21 ژوئيه 2014, www.voltairenet.org/article184802.html
[2] « Réunion du Conseil de sécurité sur le Proche-Orient et l’offensive israélienne à Gaza », Réseau Voltaire, 22 juillet 2014.
[3] « Déclaration du Président du Conseil de sécurité sur la situation à Gaza », Réseau Voltaire, 28 juillet 2014.
[4] Sur l’histoire du sionisme, on se reportera au chapitre correspondant (« Israël et les Anglo-Saxons ») de mon livre L’Effroyable imposture 2, Manipulations et désinformations, Edition Alphée, 2007. Les lecteurs y trouveront de nombreuses références bibliographiques.
[5] The Cousins’ Wars : Religion, Politics, Civil Warfare and the Triumph of Anglo-America, Kevin Phillips, Basic Books (1999).
[6] Voir notamment American Theocracy (2006) de Kevin Phillips, un historien exceptionnel qui fut un des conseillers de Richard Nixon.
[7] La formulation du point 12 est particulièrement sibylline. Ainsi, lors de la conférence de paix de Paris, en 1919, l’émir Fayçal l’évoqua pour revendiquer le droit des peuples anciennement sous le joug ottoman à disposer d’eux-mêmes. Il s’entendit répondre qu’il avait le choix entre une Syrie placée sous un ou sous plusieurs mandats. La délégation sioniste fit valoir que Wilson s’y était engagé à soutenir le Commonwealth juif à la grande surprise de la délégation états-unienne. En définitive, Wilson confirma par écrit qu’il fallait entendre le point 12 comme un engagement de Washington pour la création d’Israël et à la restauration de l’Arménie.
[8] « Résolution 181 de l’Assemblée générale de l’Onu », Réseau Voltaire, 29 novembre 1947.
[9] « Résolution 194 de l’Assemblée générale de l’Onu », Réseau Voltaire, 11 décembre 1948.
[10] “شیمون پرز در اواخر ماه نوامبر در برابر شورای امنیت خلیج سخنرانی نمود”, ترجمه فرهاد بارکزوی, شبکه ولتر, 4 دسامبر 2013, www.voltairenet.org/article181352.html