طی 70 سال، اسطورۀ آزاد سازی اروپا توسط آنگلوساکسون ها به ما تحمیل شده است. با این وجود استاد تاریخ معاصر خانم آنی لاکروآ – ری یادآوری می کند که طرح واشینگتن و لندن به طریق اولی مبارزه علیه نازیسم نبود، بلکه هدف اصلی آن کمونیسم بود. و باید دانست که ارتش ایالات متحده نبود که رایش را شکست داد، بلکه شوروی ها بودند که ارتش نازی را درهم شکستند.
سیطرۀ اسطورۀ آزادسازی اروپا توسط ایالات متحده
ژوئن 2004 طی شصتمین سالگرد پیاده شدن نیروهای متفقین در نرماندی، این پرسش مطرح گردید که «کدام یک از ملت ها بیش از همه در شکست آلمان شرکت داشته است»، مرکز آمار عقاید عمومی نتایجی را اعلام کرد که با نتایج اعلام شده در می 1945 کاملا متفاوت بنظر می رسید : به ترتیب برای ایالات متحده 58 درصد (2004) و 20 درصد (1945) و برای شوروی 20 درصد (2004) ، و 57 درصد (1945) [1]. از بهار تا تابستان 2004 دائما در بوق و کرنا دمیدند که سربازهای ایالات متحدۀ آمریکا از 6 ژوئن 1944 تا 8 می 1945 اروپای «غربی» را درهم نرودیدند تا استقلال و آزادی را به آنها بازگردانند، یعنی استقلال و آزادی که به دلیل تصرف سرزمین هایشان توسط آلمان نازی از بین رفته بود. با آگاهی به این امر که آلمان نازی دائما در تهدید پیشرفت های ارتش سرخ به سوی غرب به سر می برد. در اختلالی که در مورد آمار روی داد، نخستین نتیجۀ آن قربانی شدن حقیقت تاریخی در مورد نقش اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بود، امّا در مورد حقیقت قربانی شده در فراسوی معکوس شدن درصدهای اعلام شده از سوی دفتر آمار با گذشت زمان، هیچ پرسشی مطرح نگردید [2].
هفتادمین سالگرد 2014 بدترین نوع تاریخ نگاری تحریف شده را در چشم انداز و زمینۀ منازعات اخیر علیه ضمیمه سازی های روسیه در اوکرائین و در مناطق دیگر به نمایش گذاشت [3].
افسانه سرائی— تحریف تاریخی— با توسعۀ نفوذ ایالات متحدۀ آمریکا در قارۀ اروپا از سال 1942 در واشینگتن طرح ریزی شده بود و با کمک واتیکان، سرپرست مناطق کاتولیک به اجرا گذاشته شد. واتیکان در عین حال امور اداری را پیش از و طی و بعد از جنگ جهانی دوم در «وادی نفوذ غرب» به عهده داشت [4]. به همراهی و در عین حال رقابت با آلمان فدرال (و سپس آلمان متحده شده)، پیش روی به سوی شرق از تاریخ فروپاشی دیوار برلن(1989) ریتم و آهنگ سرسام آوری بخود گرفت : پیش روی «اهداف جنگی» را که مسکو در ژوئیۀ 1941 مدعی آن بود و سال 1944 پیروز مندانه بدان رسید (بازپس گیری سرزمین 1939-1940) و 1945 (تصاحب وادی نفوذ در مناطقی که کمربند امنیتی در اروپای مرکزی و شرقی می نامند، یعنی راه قدیمی ژرمنیک برای حمله به روسیه : فنلاند، کشورهای بالتیک، لهستان و رمانی) [5].
طرح آمریکائی به اندازه ای باشتاب پیش می رفت که آرماند برارد، در مقام دیپلمات در ویشی و، پس از آزادسازی، مشاور سفیر در واشینگتن (دسامبر 1944) سپس در بن (اوت 1949) در 1952 پیشبینی کرد که : « همکاران صدر اعظم کنراد آدناور (پدرخواندۀ آلمان معاصر) بر این باور بودند که بطور کلی روزی که آمریکا در وضعیت برتری قرار گیرد، اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی مناطق اروپای مرکزی و شرقی را رها خواهد کرد که در حال حاضر بر آن تسلط دارد. » [6]. پیشبینی های شگفت آور برارد در می-ژوئن 2014 از حد پیشبینی شده پا فراتر نهاد : شوروی سابق، از سال 1991 به روسیه تنزل یافت و در مرز فوری خود و پشت دروازۀ اوکرائین مورد تهدید قرار گرفته است.
«راه پیمائی به سوی شرق» [7] با گذشت زمان از جنگ جهانی دوم جریان مشابهی پیدا می کند. پیش از آزادسازی «افکار عمومی فرانسه» به دلیل تبلیغات ایدئولوژیک گول خورده بود و به همین علت شوروی را گرگ و رایش را گوسفند قربانی می دید.
نشریات بزرگ که به املاک خصوصی سرمایه داری مالی تعلق داشت، متقاعد کرده بود که رها کردن متحدی مانند چکسلواکی می تواند صلح پایداری را به ارمغان بیاورد. یک پیشگوی دیگر از مرکز فرماندهی، دو هفته پیش از رویداد مونیخ، اخطار داده بود که [8] « این ضمیمه سازی شاید چیز نیست بجز مقدمه ای برای یک جنگ اجتناب ناپذیر، که در پایان تمام مصیبت های آن، فرانسه در خطر شکست و تجزیه قرار خواهد گرفت، و به دولتی دست نشانده تبدیل خواهد شد که تنها ظاهرا مستقل به نظر می رسد.»
فرانسه که از سوی نخبگان خود گول خورده و به دلیل خیانت آنها، با سرنوشت پیش بینی شده روبرو شد ولی 50 درصد حقوق کارگران فرانسوی و کارمندان کاهش یافت و بین 1940 و 1944 بطور متوسط 10 تا 12 کیلو وزن کم کردند و لاغر شدند. در نتیجه از این پس فرانسوی ها کمتر در دام فریب تبلیغات ایدئولوژیک افتادند.
فرانسوی ها قطعا واقعیت نظامی را دیرتر از «محافل آگاه»، و به تدریج در شمار فزاینده تر و طی ماه ها کشف کردند، از طریق نقشۀ جهان یا از روی نقشه هائی که در نشریات همکاران نازی منتشر می شد، سیر تحولی «جبهۀ شرق» را پی گیری می کردند، و پی بردند که شوروی که از ژوئیۀ 1941 بی آن که پاسخی دریافت کند، خواهان گشایش جبهۀ غرب، دومین جبهه برای کاهش قربانیان جنگی است، و به تنهائی سنگینی جنگ را بر دوش خود حمل می کند.
خبر پیاده شدن نیروهای انگلیس و آمریکا در آفریقای شمالی ( 8 نوامبر 1942) که موجب شور و شادی آنها شده بود، در بهار آینده به خاموشی گرائید. گزارشی از دفتر مرکزی اطلاعات و عملیات گولیست، آوریل 1943 می گوید : « امروز چشم تمام امیدها به سوی روسیه برگشته و پیروزیهایشان تمام مردم را سرشار از شادی ساخته...هر گونه تبلیغات حزب کمونیست دیگر بی هوده بنظر می رسد... زیرا مقایسه بسیار ساده بود. انفعال غیر قابل تعریف و توجیه یک عده و حرکت قهرمانانۀ یک عدۀ دیگر روزهای دشواری را برای آنهائی که نگران سقوط بلشویک بودند آماده می سازد» [9].
اگر فریفتن نسل هائی که خاطرات جنگ را هنوز به یاد داشتند کار ساده ای نبود، ولی امروز تحریف رویدادهای تاریخی به سادگی انجام می گیرد. با از بین رفتن تدریجی شاهدان و بازیگران تاریخ گذشته، باید فروپاشی جنبش کارگری رادیکال را نیز اضافه کنیم. حزب کمونیست فرانسه، «حزب تیرباران شدگان»، مدت ها به شکل گسترده فراتر از صفوف خود واقعیات این جنگ را به آگاهی عموم رسانده است. آنچه باقی مانده کمتر در روزنامۀ حزب کمونیست منعکس می شود، که در واقع در حال از بین رفتن است، و حتی با ندامت از گذشتۀ «استالینی» می نویسد، در حالی که معاصر مقاومت او بود. ایدئولوژی حاکم از سد بسیار مهمی عبور کرد، و در منطقه بر دیگران مسلط شد. دوایر آکادمیک دیگر هیچ مقاومتی در مقابل تحریف افسارگسیختۀ رسانه های چاپی یا صدا و سیمائی یا سینما [10] از خود نشان نمی دهند ( و حتی متحد می شوند). در نتیجه، تدارکات و اهداف 6 ژوئن 1944 نه در فیلم هائی مانند باید سرباز رایان را نجات داد و نه در مستندهای طولانی مانند آپوکالیپس به روشنی مطرح نمی گردد.
La Pax Americana حاکمیت آمریکا، از دیدگاه آرماند برارد در ژوئیۀ 1941
مشخصا پیش از «چرخش» استالینگراد (ژانویه-فوریه 1943) بود که نخبگان فرانسوی نتایج وضعیت نظامی حاصل از «مقاومت سرسختانۀ سرباز روسی» در رابطه با وضعیت ایالات متحده را ارزیابی کردند.
گزارش نیمۀ ژوئیۀ 1941 گواه بر این موضوع است که ژنرال پل دوین، رئیس هیئت نمایندگی فرانسه در کمیسیون آلمان برای آتش بس ویسبادن، تهیه و نگارش آن را به همکار دیپلمات خود آرماند برارد می سپارد [11] :
—1.جنگ برق آسا دیگر پاسخ نمی داد (مترجم : جنگ برق آسا شیوۀ خاص جنگی ارتش نازی بود که با تمرکز آتش توپخانه سنگین روی مواضع دشمن امکان تسخیر مناطق تعیین شده را امکان پذیر می ساخت). « سرنوشت عملیات » از این پس پیشبینی های رهبران رایش سوم را نفی می کرد [که...] مقاومت بی بدیل و سرسختانۀ سرباز روسی، پیاده نظام خلق پر شور و احساس، حملات چریکی خسته کننده در پشت سر، تحمل تلفات جدی، فضای خالی در مقابل لشکر متهاجم، مشکلات بسیار جدی برای تدارکات و ارتباطات به وجود آورده بود که پیشبینی نکرده بودند.
نبردهای عظیم تانک ها و هواپیماها درنبود واگن های مناسب برای ریل های پهن، ضرورت تضمین جاده های آسیب دیده برای عبور و مرور روی چند صد کیلومتر، برای ارتش آلمان به بهای استهلاک تجهیزات و صرف سوخت بسیار و خطر کاهش ذخیرۀ جبران ناپذیر انبار کربوران و کائوچو می انجامد. چنان که می دانیم مرکز فرماندهی آلمان سه ماه ذخیرۀ سوخت تدارک دیده بود. طی سه ماه می بایستی که کمونیست های شوروی را از پا بیاندازد، نظم را با ایجاد رژیم تازه ای در روسیه برقرار سازد، و از تمام منابع طبیعی کشور و به ویژه از ذخائر سوخت فسیلی قفقاز بهره برداری کند. با این وجود، روسیه با قطع نظر از موارد غذائی برای فردا، با آتش افکن محصولات کشاورزی و روستاهایش را به آتش می کشد و تجهیزات عبور و مرور خود را منهدم می کند.»
—2.احتمال خطر شکست آلمان (که آرماند برارد به تفصیل به آن پرداخته است) اربابان فرانسه را مجبور می کند که با یک محافظ امپریالیست دیگر «در قارۀ اروپا» متحد شوند که از دوران صلح سال های 1920 برگزیده بودند. چنین چرخشی «در ماه های آینده» ناممکن است، با مهارت و ظرافت می بایستی از حاکمیت آلمان به حاکمیت اجتناب ناپذیر ایالات متحد منتقل شویم. زیرا در گذشته، تنها برندۀ جنگ 1918 ایالات متحده بود : و در جنگ کنونی نیز ایالات متحده پیروزمندتر از گذشته خواهد بود.
قدرت اقتصادی ایالات متحده، تمدن برجسته، افزایش جمعیت، نفوذ فزایندۀ این کشور در تمام قاره ها، تضعیف دولت های اروپائی که می توانستند با آن رقابت کنند، جملگی حاکی از این امر است که هر چه پیش آید، چرخ جهان طی دهه های آینده باید به خواست ایالات متحده به گردش درآید [12] » در نتیجه آرماند برارد از ژوئیۀ 1941 پیروزی نظامی شوروی را در آینده تشخیص داده بود —که واتیکان کمی بعد آن را به روشنی تعریف کرد [13]، که جنگ فرسایشی آلمان را از پا خواهد انداخت، «تنها فاتح» با «قدرت اقتصادی» در این جنگ مانند جنگ پیشین «استراتژی حاشیه ای» را به کار خواهد بست (مترجم : استراتژی حاشیه ای بطور مختصر به این معنا است که نیروها در اطراف و نقاط قابل دسترسی به دشمن و یا مناطقی که تحت اشغال خود دارد تمرکز داده می شوند. ناو هواپیمابر یکی از ابزارهای این نوع استراتژی تلقی می شود).
«استراتژی حاشیه ای» و تسلط آمریکا بر اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی
ایالات متحده که هرگز متحمل اشغال نیروی بیگانه نشده و از تاریخ تسلط شمال صنعتی بر جنوب برده دار و کشاورز هیچ تخریب زیانباری بخود ندیده، ارتش دائمی خود را پیش از (و احتمالا از تاریخ) دوران امپریالیسم برای مأموریت هائی به همان اندازه سخت که ساده، متمرکز ساخته بود : از بین بردن مردمان بومی، به زیر سلطه کشیدن همسایگان ضعیف (کشورهای آمریکای لاتین به عنوان باغ پشتی عمارت مستر آمریکا) و اعمال اختناق در درون. برای گسترش امپریالیستی، توصیۀ رهبر گروه همسرایان امپریالیسم، آلفرد ماهان (استراتژ نیروی دریائی ایالات متحده 1840-1914) گسترش بی حد و مرز نیروی دریائی بود، جانشینان او همین نظریه را در مورد نیروی هوائی نیز مطرح کردند [14]. ولی نازل بودن سطح نیروی زمینی حاکی از نبود توان کافی برای مداخله در منازعات اروپا بود. وقتی پیروزی با مداخلۀ کشور دیگری با قابلیت کافی برای عرضۀ گوشت دم توپ بدست آمد، نیروهای ایالات متحده به شکل مابعدی در کشورهای تحت کنترل مستقر می شوند، همان گونه که در بهار 1918 به وقوع پیوست : از این پس، از راه پایگاه های هوا دریای خارجی صورت می گیرد، بر این اساس از نوامبر 1942 در پایگاه های آفریقای شمالی نیروهای آمریکائی به نیروهای بریتانیائی پیوستند [15].
توافق سه جانبه (فرانسه، انگلستان، روسیه) در سال 1914 به تقسیم نقش نظامی انجامیده بود، به ویژه برای فرانسه و با توجه به واپس کشیدن روسیه حفظ گردید. تنها اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بود که این بار در صحنۀ نظامی جنگ آمریکائی را به عهده داشت، جنگی که بر اساس بررسی سرّی دسامبر 1942 توسط کمیتۀ فرماندهان مرکز فرماندهی میان ارتشی، شاخص ویژه ای را مشخص کرده بود و آن هم «عدم رعایت حاکمیت ملی» در مورد کشورهای خارجی بود. سال 1942-1943 کمیتۀ فرماندهان مرکز فرماندهی میان ارتشی در مرحلۀ نخست از جنگی که جریان داشت (و جنگ پیشین) نتیجه گرفت که «ستون فقرات» جنگ آینده «بمب افکن های استراتژیک آمریکائی» خواهد بود و «ابزار سیاست آمریکا، ارتشی بین المللی» که انجام مأموریت های ثانوی (زمینی) را به عهده می گیرد «بین المللی خواهد شد و به قدرت آمریکا وجهۀ قانونی خواهد داد». در مرحلۀ دوم در دوران پسا جنگ ایجاد فهرست بی پایان پایگاه در سرا سر جهان مطرح خواهد بود، حتی در مناطق استعماری «هم پیمانان»، این موضوع را ژنرال هانری آرنولد فرماندۀ مرکز فرماندهی به روشنی در نوامبر 1943 مطرح کرد : «هیچ عاملی نمی تواند مانع نگهداری هواپیماهای نظامی ما در فرودگاه ها و عملیات آنها بر فراز برخی سرزمین ها با حاکمیت خارجی شود» [16]
«جنگ سرد» با تبدیل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی به هیولای شوروی [17] تاکتیک استفادۀ ضروی از «گوشت دم توپ» از سوی متفقین (موقتی) را آشکار ساخت و بدان معترف شدند، و به همین گونه اهدافشان در مورد «بمباران استراتژیک از سوی آمریکا». در می 1949، منشور آتلانتیک که 4 آوریل به امضا رسید، کلارانس کینون رئیس کمیسیون امور مالی اتاق نمایندگان از ساخت «بمب افکن دور پرواز با قابلیت حمل بمب اتمی» تجلیل به عمل آورد. این بمب افکن می توانست «ظرف سه هفته تمام مراکز نظامی شوروی را منهدم سازد»، او مشارکت هم پیمانان را تبریک گفت « [...] با گسیل ضروری سربازان جوان برای اشغال خاک دشمن، پس از آن که ما آنها را از طریق بمباران هوائی نا امید ساخته و از بین بردیم. [...] ما این طرح را به همین شکل در طی آخرین جنگ به اجرا گذاشتیم » [18].
تاریخشناسان ایالات متحده میچل شری و مارتین شروین نشان داده اند که : اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی به عنوان ابزار نظامی پیروزی همزمان به آماج جنگ های کشورگشایانۀ آینده نیز تبدیل شد — و نه رایش، که رسما به عنوان «دشمن ملل متحد» بازشناسی شده بود —. بر این اساس می توانیم نظریۀ ویلیام آپلمن ویلیامز یکی از بنیانگذاران «مکتب رویزیونیست» (ترقی خواه) آمریکائی را بهتر درک کنیم. نظریۀ او [19] در مورد «مناسبات آمریکا و روسیه از سال 1781 تا 1947» (1952) نشان داده است که «جنگ سرد» طی سال 1917 آغاز شد و نه در سالهای 1945-1947 و بنیادهای آن نیز نه ایدئولوژیک بلکه اقتصادی بود، و روس- هراسی ایالات متحده به دوران امپریالیسم باز می گردد [20]. « توافقات نامنسجم و غیر رسمی روسیه و آمریکا [...] در رابطه با حقوق عبور خط آهن [روس ها] از منچوری میانی و شرق چین بین سال های 1895-1912 به تعلیق مناسباتی انجامید که از پیش دچار ابهام بود. شوروی ها علاوه بر این جسارت کرده و غار علی بابای خودشان را مورد بهره برداری قرار داده و استقلال سرزمین وسیع خودشان را یعنی چیزی معادل 22 میلیون کیلومتر مربع را از سیطرۀ سرمایه های ایالات متحده حفظ کرده بودند. و این همان موضوعی بود که موجب پیدایش « سیاست آمریکا در خاور دور شد، و از تئودور روزولت و جان هی تا فرانکلین روزولت و سپس ویلسون، هوگ و هوور تداوم یافت » [21] و به همین گونه در آفریقا و در اروپا به عنوان مناطق ممتاز «برای تقسیم و تقسیم مجدد جهان» [22] یعنی تمدید سیاست دائمی ایالات متحده از 1880-1890.
خواست واشینگتن بر آن بود که «تقسیم- تقسیم مجدد» را اکیدا به نفع خود به اجرا گذارد، به همین دلیل بنیادی بود که روزولت هر گونه گفتگوئی را در زمان جنگ با استالین و چرچیل در مورد تقسیم «مناطق نفوذ» وتو کرد. توقف جنگ پیروزی نظامی را به رایگان برای آمریکا تضمین می کرد، زیرا وضعیت روسیه به عنوان مهمترین رقیب، اسفناک بود و در اثر تهاجم آلمان ویران شده بود [23].
فوریه-مارس 1944، میلیاردر آمریکائی هاریمن، سفیر ایالات متحده در مسکو از سال 1943، در دو گزارش رسمی به وزارت امور خارجه (« برخی وجوه سیاست شوروی کنونی » و « روسیه و اروپای شرقی ») بر این باور است که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، « تضعیف شده در جنگ و تکیه به کمک اقتصادی ما [...] یکی از اهرم های اصلی ما برای هدایت سیاستی خواهد بود که منطبق بر موازین ما باشد»، حتی توان پا گذاشتن روی اروپای شرقی را نخواهد داشت که به زودی آمریکائی خواهد شد. شوروی برای دوران پسا جنگ به کمک های ایالات متحده بسنده خواهد کرد، یعنی روندی که به ما اجازه می دهد که «از گسترش نفوذ اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در اروپای شرقی و مناطق بالکان اجتناب کنیم » [24]. ترازنامۀ ظاهرا خوشبینانه ای بنظر می رسد، ولی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی از منافع خود قطع نظر نمی کند و بر اساس این پیشبینی ها عمل نخواهد کرد.
حاکمیت آمریکا در مناطق نفوذی فرانسه
نقشه های صلح الیگارشیک
این «اهرم» مالی به همان اندازه در غرب که در شرق، هریمن میلیاردر آمریکائی می گوید :
« یکی از مؤثرترین سلاح هائی بود که ما برای هدایت رویدادهای سیاسی اروپا در راستائی که می خواستیم در اختیار داشتیم » [25]
از دیدگاه حکومت سلطه جوی آمریکا، الیگارشی مالی بزرگ، قلب امپریالیسم فرانسه به ویژه در ماورای دریا — لومگر دوبروی، رئیس کارخانۀ روغن سازی لسیور (و شرکت های نفتی)، رئیس بانک هندوچین پل بودوین، آخرین وزیر امور خارجۀ دولت رینو و نخست وزیر پتن، و غیره — از دومین فصل 1941 فعالانه با سرمایه دار بزرگ رابرت مورفی وارد گفتگو شد. رابرت مورفی نمایندۀ ویژۀ روزولت در آفریقای شمالی بود. نخستین مشاور حکومت نظامی در منطقۀ اشغالی ایالات متحده در آلمان و یکی از رؤسای سرویس های اطلاعاتی ، دفتر خدمات استراتژیک جنگ در مرکز آژانس اطلاعاتی (سیا) در سال 1947، در دسامبر 1940 در الجزائر مستقر شده بود. این کاتولیک اصول گرا طرح پیاده کردن نیروهای ایالات متحده را در آفریقای شمالی آماده می کرد، که سکوی پرواز برای اشغال اروپا بود، و می بایستی در مرحلۀ مشخی — و مقدما از فرانسه — آغاز شود. مرحلۀ مشخص نیز یعنی وقتی که اتحاد جماهیر شوروی برای آزاد سازی کشورهای اشغالی از مرزهای خود عبور کند (1940-1941) [26]. این گفتگوها در مناطق غیر اشغالی برگزار شد، در «امپراتوری»، و از طریق « بی طرفان »، طرافداران هیتلر سالازار و فرانکو، که به آژیرهای ایالات متحده، سوئیس و سوئدی ها حساس بود، و از طریق واتیکان که به همان اندازه که در 1917-1918 احساس نگرانی می کرد و خواهان صلحی آرام برای رایش شکست خورده بود. گفتگوها تا پایان جنگ ادامه یافت، از سال 1942 طرح «برگرداندن جبهه ها» علیه اتحاد جماهیر شوروی ضمیمه شد و این طرح پیش از تسلیم آلمان فعال گردید [27] ولی تبعات کامل آن پس از 8 و 9 می 1945 کاملا تأثیرات خود را نشان داد.
معاملات اقتصادی فوری و (در آفریقای شمالی) و معاملات اقتصادی آینده (متروپولیتن ها و کلونیال ها برای دوران پسا آزادی) با الیگارشی مالی جمعی، واشینگتن برای حذف ژنرال دوگل نیز روی آنها حساب می کرد. دوگل از هر دو سو مورد نفرت بود. به هیچ عنوان نه به این علت که نظامی دیکتاتور تحمل ناپذیری بود. دوگل خوشایند نبود تنها به این علت که، با تمام وجهۀ ارتجاعی اش، وجهۀ مردمی و نیرویش را مدیون [مقاومت-داخلی] و به ویژه کمونیست ها بود : به این علت که مانع دست یازی کامل ایالات متحده می شد، در حالی که طرفداران دولت ویشی، فرانسوی هائی که مورد نفرت مردم فرانسه بودند و به آلمان نازی خدمت می کردند، به همان اندازه به طرح های آمریکائی می پیوستند و به فرمان آنها عمل می کردند.
... علیه امیدهای مردم
در مقابل بورژوازی فرانسه که همواره در صورت پیروزی بلشویکها، برای سربازان آمریکائی یا بریتانیائی وظیفه ای طبیعی می دانستند که در خدمت آنها باشند، پلیس اطلاعاتی فرانسه از فوریۀ 1943 «پرولتاریا» را مطرح کرد که هیجان زده بود : « بیم این که پیروزی شان از سوی مراتب مالی بین المللی به تاراج برود، با سقوط استالینگراد و پیش روی عمومی شوروی ها برطرف شد» [28]. اما، از این سو، با تأسف از انفعال نظامی آنگلوساکسون ها علیه محور نازی، بمباران های هوائی علیه غیر نظامیان نیز آنها را خشمگین تر کرده بود. بمباران های استراتژیک آمریکائی که از سال 1942 بی وقفه صورت می گرفت، مردم غیر نظامی را بمباران می کرد ولی اتحادیه های صنعتی که با آنها همکاری داشتند، در امان می ماندند. کارخانه ها در لودویگسهافن خسارتی ندید و در واقع خسارات بسیار ناچیز بود [29].
تا سال 1944 هیچ تحولی در این زمینه روی نداد، تا وقتی که گزارش مفصلی در ماه مارس در مورد «بمباران های نیروی هوائی انگلیس و آمریکا و واکنش مردم فرانسه» نتایج «حملات مرگبار و بی هوده» آن را بر ملا ساخت : خشم برانگیخته شده از 1943 بنیان کنترل ایالات متحده در منطقه را به لرزه انداخته بود. از سپتامبر 1943 حمله روی مناطق حومۀ پاریس شدت یافت، «بمباران به شکل اتفاقی، بی آن که هدف مشخصی داشته باشد صورت گرفته و هیچ نگرانی از بابت حفظ جان ساکنان منطقه بخود راه نداده اند ». شهر نانت در پی استراسبورگ، لا بوکا، آنسی، سپس تولون « کارگران خشمگین علیه آنگلوساکسون ها سنگ تمام گذاشتند » : دائما کارگران هستند که کشته می شوند ولی اهدف صنعتی دست نخورده باقی می ماند، و یا در بدترین وضعیت خسارت ناچیزی می بیند. در عملیات همیشه اقتصاد جنگی آلمان حفظ می شد، گوئی که آنگلو ساکسونها بیم داشتند که جنگ خیلی زود به پایان رسد.
در نتیجه دودکش های بلند کارخانه های ذوب آهن دست نخورده باقی می ماندند، که « تخریب آنها فورا صنایع را متوقف می ساخت ». « در برخی محافل کارگری که به شدت در بمباران ها ضربه دیده بودند، نظریات خطرناکی رواج پیدا کرده [...] آنها می گویند سرمایه داران آنگلو ساکسون از حذف رقبای تجاری خود ناخرسند نیستند و در عین حال کارگران را از بین می برند و به خاک سیاه می نشانند تا در فردای پسا جنگ توانی برای مطالبات اجتماعی خود نداشته باشند. بی هوده خواهد بود که بخواهیم افکار عمومی فرانسه را کتمان کنیم، زیرا مدتی است که در رابطه با انگلیس و آمریکا دیدگاه هایشان به سردی گرائیده » که دائما «روز موعود پیاده کردن نیروهایشان را به تأخیر می اندازند» درد و رنج فرانسوی ها قابل بیان نیست [...] نیروی های پویای کشور به آهنگ از کف دادن اعتماد به متفقین سیر نزولی می پیماید. [...] با آگاهی به واقیعت تلخ رویدادها، بیشتر کارگران از این پس تمام امیدشان را به روس ها گره زده اند و به باور آنها، ارتش آنها تنها نیروئی است که می تواند به زودی از عهدۀ مقاومت آلمان ها بر آید. » [30].
در نتیجه در فضای خشم و دل چرکینی از «متفقین» بود که در پیشا و پسا 1918 با رایش سازش داشت، پیاده شدن نیروها در 6 ژوئن 1944 به وقوع پیوست.
خشم و شوروی دوستی نزد مردم دوام آورد، که در حزب کمونیست فرانسه طنین خاصی می انداخت تا جائی که دولت تازه تأسیس گولیست را نگران ساخته بود : « تبلیغات آن در مورد پیاده شدن نیروها بخشی از نیروی نفوذی آن را خنثی ساخت »، ولی « مدت زمان طولانی که آنها برای پیاده کردن نیروهای انگلیسی و آمریکائی در خاک فرانسه صرف کردند برای تجلیل از ارتش روس به کار بسته شد تا نشان دهند که تنها ارتشی بود که توانست به شکل مؤثر علیه نازی ها بجنگد. در عین حال مرگ و میرها و مصیبت ناشی از بمباران ها موجب شد که برای روس ها تبلیغ شود و بگویند که آنها بر اساس شیوه های سنتی می جنگند و هیج اقدامی علیه مردم غیر نظامی انجام نداده اند » [31]
همان گونه که آمار ملی در پسا آزادی، روزنامۀ پاریزین («از 28 اوت تا 2 سپتامبر 1944») و می 1945گواهی می دهد، کاهش میزان طرفدارای به ثبت رسیده در این بخش اولیه از زمینۀ نفوذ ایالات متحده بین آزاد سازی پاریس و پایان جنگ در اروپا ثابت باقی می ماند. افراد چندانی از آن دوران باقی نمانده اند تا یادآور شویم که پس از نبرد آردن (دسامبر 1944 ژانویۀ 1945) یعنی تنها نبرد مهمی که آنگلوساکسون ها علیه یگان های آلمانی انجام دادند (9000 کشته از سوی آمریکائی ها) [32]، فرماندۀ ارشد ارتش دفاعی آلمان با شتاب برای تسلیم و ارسال نیروها به شرق با آنگلوساکسون ها وارد گفتگو شد».
— پایان مارس 1945، « 26 لشکر آلمانی در مرزهای غربی مستقر بودند »، به تنها هدف خروج « به سوی غرب » از طریق پل های شمال، « از سوی دیگر 170 لشکر در مرز شرقی » که سرسختانه تا 9 می مقاومت کردند و جنگیدند (یعنی تا تاریخ آزاد سازی پراگ) [33].
—ایالات متحدۀ نجات بخش که به یمن جنگ درآمد ملی اش دوبرابر شده بود، در مرزهای اقیانوس آرام و اروپا در مجموع از دسامبر 1941 تا اوت 1945 [34] تعداد 290000 سرباز از دست داد، این تعداد معادل قربانیان شوروی در سه هفته جنگ در دروازه های برلن است، یعنی تنها یک درصد تمام قربانیان شوروی در « جنگ کبیر میهنی » یعنی نزدیک به 30 میلیون قربانی از کل 50 میلیون قربانی در جنگ جهانی دوم.
از 6 ژوئن تا 9 می 1945، واشینگتن تمام «کمربند امنیتی» (مترجم : به کشورهائی اتلاق می شود که در غرب روسیۀ شوروی واقع شده و پس از جنگ اول جهانی ایجاد شد تا از گسترش انقلاب و نظریات بولشویکی در بقیۀ اروپا جلوگیری شود. این کشورها عبارتند از فنلاند، کشورهای بالت، لهستان و رومانی) و یا تقریبا تمام آن را کارگزاری کرد که رقبای امپریالیست او یعنی انگلیس و فرانسه در سال 1919 تدارک دیده بودند. یکی از عملکردهای این کمربند امنیتی تبدیل ساختن محبوب ترین کشور نزد مردم اروپا، حتی بین مردم فرانسه، به حیوان سیاه بود. افسانۀ «جنگ سرد» نیز مانند افسانۀ آزاد سازی اروپا بدست ایالات متحده سزاوار تصحیحاتی چند می باشد [35]
[1] Frédéric Dabi, « 1938-1944 : Des accords de Munich à la libération de Paris ou l’aube des sondages d’opinion en France », février 2012, chiffres extraits du tableau, p. 5. Total inférieur à 100 : 3 autres données : Angleterre; 3 pays; sans avis.
[2] Ibid., p. 4.
[3] Campagne si délirante qu’un journal électronique lié aux États-Unis a le 2 mai 2014 a prôné quelque pudeur sur l’équation CIA=démocratie. Cf. « Deux mots, deux armes de désinformation massive sur l’Ukraine », par Charles Grandjean, The Hunffington Post, 5 mai 2014.
[4] Annie Lacroix-Riz, Le Vatican, l’Europe et le Reich 1914-1944, Paris, Armand Colin, 2010 (2e édition).
[5] Lynn E. Davis, The Cold War begins […] 1941-1945, Princeton, Princeton UP, 1974 ; Lloyd Gardner, Spheres of influence […], 1938-1945, Chicago, Ivan R. Dee, 1993 ; Geoffrey Roberts, Stalin’s Wars : From World War to Cold War, 1939-1953. New Haven & London : Yale University Press, 2006, traduction chez Delga, septembre 2014.
[6] Tél. 1450-1467 de Bérard, Bonn, 18 février 1952, Europe généralités 1949-1955, 22, CED, archives du ministère des Affaires étrangères (MAE).
[7] Drag nach Osten
راه پیمائی به سوی شرق به زبان آلمانی، در اصل جریان مهاجرت استعماری ژرمن ها به سوی شرق است که از نخستین نیمۀ قرن دوازدهم میلادی آغاز شد و تا قرن نوزدهم ادامه یافت. ولی این اصطلاح در عین حال در کتاب های تاریخ، به سیاست کشورگشائی پروس و اتریش در لهستان یا در کشورهای بالکان در پایات قرن هجدهم و نوزدهم نیز اتلاق می گردد.
[8] Note État-major, anonyme, 15 septembre 1938 (modèle et papier des notes Gamelin), N 579, Service historique de l’armée de terre (SHAT).
[9] Moral de la région parisienne, note reçue le 22 avril 1943, F1a, 3743, Archives nationales (AN).
[10] Lacroix-Riz, L’histoire contemporaine toujours sous influence, Paris, Delga-Le temps des cerises, 2012.
[11] Revendication de paternité, t. 1 de ses mémoires, Un ambassadeur se souvient. Au temps du danger allemand, Paris, Plon, 1976, p. 458, vraisemblable, vu sa correspondance du MAE.
[12] Rapport 556/EM/S au général Koeltz, Wiesbaden, 16 juillet 1941, W3, 210 (Laval), AN.
[13] Les difficultés « des Allemands » nous menacent, se lamenta fin août Tardini, troisième personnage de la secrétairerie d’État du Vatican, d’une issue « telle que Staline serait appelé à organiser la paix de concert avec Churchill et Roosevelt », entretien avec Léon Bérard, lettre Bérard, Rome-Saint-Siège, 4 septembre 1941, Vichy-Europe, 551, archives du ministère des Affaires étrangères (MAE).
[14] Michael Sherry, Preparation for the next war, American Plans for postwar defense, 1941-1945, New Haven, Yale University Press, 1977, chap. 1, dont p. 39.
[15] Exemples français et scandinave (naguère fief britannique), Lacroix-Riz, « Le Maghreb : allusions et silences de la chronologie Chauvel », La Revue d’Histoire Maghrébine, Tunis, février 2007, p. 39-48 ; Les Protectorats d’Afrique du Nord entre la France et Washington du débarquement à l’indépendance 1942-1956, Paris, L’Harmattan, 1988, chap. 1 ; « L’entrée de la Scandinavie dans le Pacte atlantique (1943-1949) : une indispensable “révision déchirante” », guerres mondiales et conflits contemporains (gmcc), 5 articles, 1988-1994.
[16] Sherry, Preparation, p. 39-47 (citations éparses).
[17] Sarcasme de l’ambassadeur états-unien H. Freeman Matthews, ancien directeur du bureau des Affaires européennes, dépêche de Dampierre n° 1068, Stockholm, 23 novembre 1948, Europe Généralités 1944-1949, 43, MAE.
[18] Tél. Bonnet n° 944-1947, Washington, 10 mai 1949, Europe généralités 1944-1949, 27, MAE, voir Lacroix-Riz, « L’entrée de la Scandinavie », gmcc, n° 173, 1994, p. 150-151 (150-168).
[19] Martin Sherwin, A world destroyed. The atomic bomb and the Grand Alliance, Alfred a Knopf, New York, 1975 ; Sherry Michael, Preparation ; The rise of American Air Power : the creation of Armageddon, New Haven, Yale University Press, 1987 ; In the shadow of war : the US since the 1930’s, New Haven, Yale University Press, 1995.
[20] Williams, Ph.D., American Russian Relations, 1781-1947, New York, Rinehart & Co., 1952, et The Tragedy of American Diplomacy, Dell Publishing C°, New York, 1972 (2e éd).
[21] Richard W. Van Alstyne, recension d’American Russian Relations, The Journal of Asian Studies, vol. 12, n° 3, 1953, p. 311.
[22] Lénine, L’impérialisme, stade suprême du capitalisme, Essai de vulgarisation, Paris, Le Temps des cerises, 2001 (1e édition, 1917), p. 172. Souligné dans le texte.
[23] Élément clé de l’analyse révisionniste, dont Gardner, Spheres of influence, essentiel.
[24] Tél. 861.01/2320 de Harriman, Moscou, 13 mars 1944, Foreign Relations of the United States 1944, IV, Europe, p 951 (en ligne).
[25] Ibid.
[26] Lacroix-Riz, « Politique et intérêts ultra-marins de la synarchie entre Blitzkrieg et Pax Americana, 1939-1944 », in Hubert Bonin et al., Les entreprises et l’outre-mer français pendant la Seconde Guerre mondiale, Pessac, MSHA, 2010, p. 59-77 ; « Le Maghreb : allusions et silences de la chronologie Chauvel », La Revue d’Histoire Maghrébine, Tunis, février 2007, p. 39-48.
[27] Dont la capitulation de l’armée Kesselring d’Italie, opération Sunrise négociée en mars-avril 1945 par Allen Dulles, chef de l’OSS-Europe en poste à Berne, avec Karl Wolff, « chef de l’état-major personnel de Himmler » responsable de « l’assassinat de 300 000 juifs », qui ulcéra Moscou. Lacroix-Riz, Le Vatican, chap. 10, dont p. 562-563, et Industriels et banquiers français sous l’Occupation, Paris, Armand Colin, 2013, chap. 9.
[28] Lettre n° 740 du commissaire des RG au préfet de Melun, 13 février 1943, F7, 14904, AN.
[29] Renseignement 3271, arrivé le 17 février 1943, Alger-Londres, 278, MAE.
[30] Informations du 15 mai, diffusées les 5 et 9 juin 1944, F1a, 3864 et 3846, AN.
[31] Information du 13 juin, diffusée le 20 juillet 1944, « le PC à Grenoble », F1a, 3889, AN.
[32] Jacques Mordal, Dictionnaire de la Seconde Guerre mondiale, Paris, Larousse, 1979, t. 1, p. 109-114.
[33] Gabriel Kolko, The Politics of War. The World and the United States Foreign Policy, 1943-1945, New York, Random House, 1969, chap. 13-14.
[34] Pertes « militaires uniquement », Pieter Lagrou, « Les guerres, la mort et le deuil : bilan chiffré de la Seconde Guerre mondiale », in Stéphane Audoin-Rouzeau et al., dir., La violence de guerre 1914-1945, Bruxelles, Complexe, 2002, p. 322 (313-327).
[35] Bibliographie, Jacques Pauwels, Le Mythe de la bonne guerre : les USA et la Seconde Guerre mondiale, Bruxelles, Éditions Aden, 2012, 2e édition ; Lacroix-Riz, Aux origines du carcan européen, 1900-1960. La France sous influence allemande et américaine, Paris, Delga-Le temps des cerises, 2014.